هم صحبت سرو و کاج و بید و شمشاد
انگار به هر کس خبری را میداد
آرام گذشت و مست و مجنونت کرد
ای بید مگر چه گفته در گوشت باد
هم صحبت سرو و کاج و بید و شمشاد
انگار به هر کس خبری را میداد
آرام گذشت و مست و مجنونت کرد
ای بید مگر چه گفته در گوشت باد
در باد شمیم معجری می آید
انگار شبیه مادری می آید
چون ظلمت یأس بر دلت چیره شود
از دور سه ساله دختری می آید
من را سر راه او گدا بنویسید
مدیون عطای مرتضی بنویسید
من وصله ی ناجور و سیاهی هستم
من را ز علی کمی جدا بنویسید
در دفتر عاشقی و در فصل جنون
در صفحه ی نوکران مرا بنویسید
(ایوان نجف عجب صفایی دارد)
این را وسط عرش خدا بنویسید
با ذکر علی ز هر خطر باکی نیست
من را وسط درد و بلا بنویسید
تا شاه کرم هست و امیر دل من
اصلا ز منه گدا چرا بنویسید؟
او را نه خدا بلکه بشر باید خواند
او را نه بشر بلکه خدا بنویسید
بهتر ز خدا نمیتوان حرفی گفت
او را شه ملک لافتی بنویسید
گفتم بشوم خاک رهت آقا...حیف
گفتم بشوم نوکرتان مولا...حیف
گفتم بشوم آنچه شما میخواهید
گفتم بشوم یاورتان اما...حیف
گفتی که منم لایق فردوس برین
راضی شده این دل به همین دنیا...حیف
در بین گنه ماندم و گشتم مرداب
آخر نرسیدم به سر دریا...حیف
آقا نشدم اهل دعا اهل بکاء
آقا نشدم اهل شب و نجوا...حیف
اینقدر شده ام بد که ز با من بودن
خوش تر شده آوارگی صحرا...حیف
گفتی که خریدار دلت هستم من
دادم به همه غیر شما دل را...حیف
آقا چقدر دیدم و نشناختمت
در روضه ی مشک و علم و سقا...حیف
حیف از تو که غمخوار منی آقا جان
حیف از تو گل سر سبد زهرا...حیف
هر روز دعا دعا دعا ، اما....نه!
آقا به خاطر خدا ، اما....نه!
شک است میان با وفا بودنمان
آقا بیا بیا بیا ، اما....نه!
رحمتت باریده بر دل بی نیازم از جهان
آنقدر دارم که می بخشم،که بارانی شدم